ابراهیم علیهالسلام از خداوند دستور گرفت که باید تنها فرزند نوجوان خود را به قربانگاه برده و ذبح کند.
بعضى نوشتهاند: فرزند فداکار، براى اینکه پدر را در انجام این مأموریت کمک کند و هم از رنج و اندوه مادر بکاهد، هنگامى که او را به قربانگاه در میان کوههاى خشک و سوزان سرزمین «منى» آورد، به پدر گفت: پدرم! ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى، دست و پا نزنم، مىترسم از پاداشم کاسته شود!
پدر جان! کارد را تیز کن و با سرعت بر گلویم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد!
پدرم! قبلاً پیراهنم را از تن بیرون کن که به خون آلوده نشود؛ چرا که بیم دارم چون مادرم آن را ببیند عنان صبر از کفش بیرون رود.
آن گاه افزود: سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى ندیدى پیراهنم را برایش ببر که باعث تسلى خاطر و تسکین دردهاى او است، چرا که بوى فرزندش را از آن خواهد یافت و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش مىفشارد و سوز درونش را تخفیف خواهد داد.
لحظههاى حساسى فرا رسید، فرمان الهى باید اجرا مىشد، ابراهیم علیهالسلام که مقام تسلیم فرزند را دید او را در آغوش کشید، گونههایش را بوسه داد و هر دو در این لحظه، به گریه افتادند، گریهاى که بیانگر عواطف و مقدمه شوق لقاىِ خدا بود.
ذبح کردن فرزند با دست خود آن هم فرزندى برومند و لایق براى پدرى که یک عمر در انتظار چنین فرزندى بوده است؛ کار ساده و آسانى نیست. چگونه مىتوان دل از چنین فرزندى برکند؟ و از آن بالاتر با نهایت تسلیم و رضا بى آن که خم به ابرو آورد به امتثال این فرمان بشتابد و تمام مقدمات را تا آخرین مرحله انجام دهد به طورى که از نظر آمادگىهاى روانى و عملى چیزى فروگذار نکند!
و از آن عجیبتر، تسلیم مطلق این نوجوان در برابر این فرمان بود که با آغوش باز و با اطمینان خاطر به لطف پروردگار و تسلیم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت.
لذا در بعضى از روایات آمده است: هنگامى که این کار انجام گرفت، «جبرئیل» (از روى اعجاب) صدا زد: «اللّهُ اَکْبَر» «اللّهُ اَکْبَر!...»
و فرزند ابراهیم صدا زد: «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه، وَ اللّهُ اَکْبَر!...»
و پدر قهرمان فداکار نیز گفت: «اللّهُ اَکْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْد»
و این شبیه تکبیراتى است که حجّاج روز «عید قربان» مىگویند.
- منبع: خبرگزاري فارس - تفسیر نمونه
نظر شما